خدارو شکر به خاطر همه محبت هاش زندگی مشترکمون هفت ساله شد البته وادر شال هشتم شدیم خدایا از اینکه یه همسر مهربون و یه فرشته کوچولوی ناز بهم دادی ازت ممنونم اینها همه زندگیمن پس سپردمشون به خودت

آریا جونم نمی دونم واقعا چیکار کنم یککمی بهتر غذا بخوری امیدوارم هر چه زودتر اشتهات خوب شه

آریا جونم جدیدا پسر عموزمان فریمان کوچولو به دنیا اومده می خوایم بریم امشب دیدنش شما هدیتو بهش بدی

بچه که بودم میگفتن باید مادر بشی تا درک کنی مادرتو

الان مادرررررررررررررررر شدم می فهمم احساس مادرم و احساس قشنگ همه مادرای دنیا رو

اینکه می گن فرند آدم مثل قلب آدمه که بیرون بدنش می تپه درسته

با ناراحتیت ناراحتم با شادیت شادم

دغده ام خدا میدونه درست تربیت کردنته

دلم میخواد با ادب مهربان دلسوز یه انسان واقعی بشی که مفید باشی  همه بهت افتخار کنن دوست دارم اون روز رو ببینم پسرم

نمی دوم وقتی بزرگ بشی از اینکه مادرت شاغل بوده یا اینکه در کودکیت تحصیل میکرده خوشحال میشی یا ناراحت ولی دوست دارم احساساتم رو درک کنی و بفهمی که یک مادر تمام لذت رندگیش سلامتی و لبخند فرزندشه

آریا جونم پسرم کودکم عشقم همه زدگیم دوستت دارم روزت مبارک کودک دلبندم

نمی دونم حس درونی و عشق مادرانمو درک میکنی یا نه دلم میخواد خدا همیشه سلامت و شادیتو بهمون نشون بده امیدوارم درست تربیتت کنیم و فرزند صالح باشی و عاقبت به خیر

یه مژده می خوام ببرمت شهر موش های 2 و جنگ عمو پورنگ

آریا جونی چند شب پیش بردیمت پارک دلفین ها 13 تولد باباجونی بود عمو ایمان اینا و عمو فرج اینا رو دعوت کرده بودم کلی شما پسرخوبی شدی و ذوق کردی فردا شبشم بردیمت پارک دلفین کل برنامه رو نشستی و نگاه کردی خیلی آقا شدی پسرم خدا رو شکر این روزا بزرگ شدنت محسوستره خدا خودش نگهدارت باشه

دیروز رفتیم بازار یه کیف میک کوئئن دیدی که خوشت اومد باباجونم طبق معمول دلش نیومد نخره با اینکه گرون بود خرید خلاصه آریا جونم صاحب یه کیف مک کوئین خوشکل شد کلی هم باهاش بازی کردی به جای ماشین ازش استفاده میکردی

این هفته پنج شنبه رفتیم بازار مامانی یه سری وسیله خرید بعدش با عمو فرج اینا شام رفتیم پیتزا پارسیان شما هم یکمی خودی بعدشم رفتیم اسکله که حسابی شیطونی کردی

جمعه هم بردیمت آب بازی دریا که پسر خوبی شدی و کلی بازی کردی و شنا کردی

دوست دارم براش تولد بگیریم و دوستامونو دعوت کنیم ولی از طرفی هم میگم 28 سالگرد ازدواجمونو با دوستامون جشن بگیریم بهتره ببینیم  چطور میشه دوست دارم بابایی رو سورپرایز کنیم

پسر عمو زمان فریمان دنیا اومد 31 شهریور در اخرین دقایق نیمه اولی شد امیدوارم دوستای خوبی واسه هم بشین

خیلی دلمون میخواد بریم اول گفتیم قشم شاید اصفهان نمی دونم ولی دوست دارم مسافرت ها مونو زیاد کنیم انشاا... این دانشگاهمون تموم شه خرجمون کم شه بتونیم راحت سفر بریم

آریا جونم خدارو شکر انتخاب واحد کردم به امید خدا فکر نکنم این ترم مشکل بر بخوریم چون تایم کلاسام با بابایی هماهنگه که خودمون نگهت داریم شاید فقط پنج شنبه ها یک هفته در میون با مربیت بمونی سه ساعت تا مامانی بیاد دنبالت خدارو شکر این ترم هم که بگذره میمونه پایان نامه خدا خودش کمک کنه بتونیم به سلامتی درسمونم تموم کنیم آریا جونم خیلی شیرین کاری و حرفای قشنگ یاد گرفتی می گی مامانی عاشقتم یا مامانی عزیزم

دیروز برات یه بسته مداد رنگی خریدیم دیشب بغلشون کردی خوابیدی تو خواب هم چند بار بیدار شدی از دستت می افتادن می گفتی مامانی مداد رنگیم کو خلاصه صبح هم تا چشم باز کردی سراغ مداد رنگیهاتو گرفتی امروزم بردیشون مهد