قند عسل مامان و بابا
برای پسر گلم
درباره وبلاگ


بسم الله خوش اومدید. داستان ما از اونجا شروع شد که در چهارمین سالگرد ازدواجمون ما متوجه شدیم که خدای مهربون یه فرشته گل بهمون هدیه داد. تصمیم گرفتیم اینجا لحظه های بزرگ شدنش رو ثبت کنیم.
نويسندگان
شنبه 29 آذر 1393برچسب:, :: 14:20 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

ساعت یازدو و نیم صبح پرواز داشتیم رفتیم فرودگاه و سوار هواپیما شدیم اریا جونم اذیت نکرد همش بازی کرد نقاشی کشید با گوشی بازی کرد و... چند تا دوست هم پیدا کرد خلاصه چهار ساعت تو پرواز بودیم

وقتی رسیدیم شبش رفتیم خیابون استقلال  و شام رفتیم یه سری غذاها سنتی خوردیم دلمه و کباب ترکی و سالاد و یه چیز مثل پیتزا که تو دیگ های سنگی بود ماست و اسفناج سیب زمین و بادمجان سرخ شده خیلی خوشمزه بود

روز دوم رفتیم جزیره بیوک ادا خیلی خوش گذشت اولش با ترانوا رفتیم سمت کشتی ها بعدش اونجا کلی کبوتر بود اریا جونم دنبالشون کرد و باهاشون بازی کرد بعدشم تو کشتی پرنده هایی که دنبالمون میکردن رو بهشون غذا داد جزیره هم درشکه سوار شدیم عالی بود نهار هم اسکندر کباب خوردیم

روز سوم یا گشت شهری هتل رفتیم سلیمانیه بازار چرم بازار ادویه و شیرینی و مرکز خرید الویوم کلی خرید کردیم و نهار همونجا مک ونالد خوردیم بعدش اومدیم خیابون استقلال و کلی خرید کردیم شام هم دلمه بادمجان و کوفته قلقلی و سیب زمینی خوردیم عالی بود

روز بهد هم رفتیم اماکن تاریخی دلما باحچه و مسجدا ایاصوفیا و... بعدش اومدیم که با متر بریم فرام استانبول تو همون مترو خریدامونو کردیم و برگشتیم رفتیم تو ایتقلال دور زدیم شبش هم مک دونالد

روز اخر هم زود صبحانه خوردیم اومدمی بیرون تو همون استقلال چرخیذیم و بعدش با مینی بوس هتل رفتیم فرودگاه اریا جونم بیشتر اوقات رو خوابید تو پرواز وقتی هم اومدیم مامان جون و باباجون و داداشی اومدن دنبالمون

خدا جونم شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتت بهتر از این نمی شد همه چیز سفرمون عالیییییییییییییییییییییییییی بود خدایا شکرررررررررررررررررر

شنبه 29 آذر 1393برچسب:, :: 14:19 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

خداجونم شکرررررررررررررررررررررررررت سفر عالی داشتیم خدا رو شکر اریا جونم هم نهایت همکاری رو کرد باهامون

 

یک شنبه 16 آذر 1393برچسب:, :: 11:32 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

اریا جونم خودت یاد گرفتی از دم پارک رد میشیم میگی هواپیما تاب سرسره اخخخخ جونننننننننننننننن

چند شبه میریم پارک بازی میکنی دیشب رفتیم کلی بازی کردی بعدش رفتیم پارک شهر بلال خوردیم اینقدر مزه داد

یک شنبه 16 آذر 1393برچسب:, :: 11:29 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

اریا جونم هر جور تلاش کریدم امروز هخودمونو برسونیم به ترکیه نشد کنسل شد به خاطر پاسپورت ولی مطمئنا خیریتی توش بوده انشاا... خدا بهترین ها رو سر راهمون بزاره

یکمی این روزا فکر درگیر چیزای منفی میشه نمی دونم چرا خدا جونم میشه خودت بهترین ها رو برامون بخوای میشه بیشتر از همیشه هوامونو داشته باشی ما که جز تو کسی رو ندارین خدایا دستم به دامان پر مهر و محببتت

یک شنبه 9 آذر 1393برچسب:, :: 10:37 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

قرار بود با عمو فرج اینا بریم بیرون صبح به خاله حمیده زنگ زدم که بریم بیرون رفتیم کنار اسکله شما اینقدر بازی کردی اب بازی شنا و... خیلی بهت خوش گذشت بعدش رفتیم نهار گرفتیم که بخوریم تازه اونا زنگ زدن بیاین و یکمی دلخوری پیش اومد به هر حال رفتیم باهاشون بیرئون و خوش گذشت بعدشم شما خوابیدی و اخراش بیدارشدی باد شدید بود اومدیم خونه

این روزا اریا جونم درگیر این هستیم که ببینیم کار گذرناممون درست میشه که بریم ترکیه یا نه انشاا... اگه خیر و صلاحه خدا خودش شرایط رو برامون جور کنه امیدوارم خداجونم اگه صلاحه که بریم صحیح و سلامت بریم و برگردیم و بهمون خوش بگذره اریا جونم مریض نشه خودمونم همینطور همه چیز عالی باشه برامون توکل به خدای مهربونم

پيوندها



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 26
بازدید دیروز : 156
بازدید هفته : 596
بازدید ماه : 588
بازدید کل : 12143
تعداد مطالب : 216
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

Alternative content