قند عسل مامان و بابا
برای پسر گلم
درباره وبلاگ


بسم الله خوش اومدید. داستان ما از اونجا شروع شد که در چهارمین سالگرد ازدواجمون ما متوجه شدیم که خدای مهربون یه فرشته گل بهمون هدیه داد. تصمیم گرفتیم اینجا لحظه های بزرگ شدنش رو ثبت کنیم.
نويسندگان
پنج شنبه 30 آبان 1392برچسب:, :: 11:35 :: نويسنده : زهرا-مصطفی
سلام آریا جونی مامان جونی دو روزه اینجا بارونیه باروننننننننننننننننننن ها شدید تمام خیابونا رو آب گرفت منم مجبور شدم دیروز تا 8 سرکار باشم شما پشل گلی شدی پیش بابایی مئندی اومدم خونه دیدم یه چنگال دستته داری سیب زمینی پخته می خوری با لبو ای قربون پشلی برم من
یک شنبه 19 آبان 1392برچسب:, :: 13:9 :: نويسنده : زهرا-مصطفی
پشلی دیروز زنگ زدم مهد گفتن بالا آوردی شب هم خونه غذاتو بالا آوردی خیلی دلم گرفت هم تو اداره کارم زیاد بود هم اینکه یکمی زیرابمو زده بودن هم اینکه جام عوض شده بود سردرد شدید داشتم شب تمام بدنم درد میکرد سرم کمرم پام گردنم دلم پیش تو هم بود خدا خدا میکرد صبح بشه و اینها همش تموم شه خدارو شکر صبح سردردم خوب شده بود تو هم امروز زنگ زدم مهدت حالت خوب بود امیدوارم امروز یه روز عالی باشه و روزای زیبایی در پیش داشته باشیم هرچه زودتر تو هم خوب خوب شی و این سرماخوردگی دست از سرت برداره انشاا...
چهار شنبه 15 آبان 1392برچسب:, :: 13:22 :: نويسنده : زهرا-مصطفی
آریا جون پشل گل مامانی تو 17 ماهگی این کارا رو انجام میده - از شیطونیات هر چی بگم بازم کمه تا در رو باز می کنیم می خوای بری بیرون وقتی میام مهد دنبالت تا من و باباجونو می بینی می دوی به سمتمون - از رو مبلا میری رو اپن آشپزخونه تلفن رو بر می داری الو م کنی - شونه بر می داری موهای ما و خودتو شونه می کنی - کلاغ پر بلدی خودت اگشتتو می زاری رو زمین می گی د - دددددددددددددد - خیلی دوست داری من قایم شم بیای منو پیدا کنی از بچگی این بازی رو دوست داشتی - برای اینکه بهت توجه کنیم صدامون می کنی باب یا مام ولی کلا تو حرف زدن تنبلی - با خودت صحبت می کنی و ماشیناتو می بری کنار پنجره به بیرون نگاه می کنی و ماشین بازی می کنی - عاشق انار و انگوری خلاصه اینکه اینقدر پر انرزی و شیطون بلا هستی که شادی و نشاط به زندگیمون آوردی خیلی دوستت دارم پسری عاشقتم امیدوارم نهایت همکاری رو با من کنی تا درسم رو تموم کنم پسرم از خدا بخواه مشکلات مالی مونو حل کنه تن و جسم و روح و روان سالم بهمون بده انشاا...
دو شنبه 6 آبان 1392برچسب:, :: 10:8 :: نويسنده : زهرا-مصطفی
خدا جونم به خاطر تمام محبت هات شکر خدایا بعد از کلی تردید و دودلی که بم ارشد یا نه دیروز تصمیم قطعی گرفتم و ثبت نام کردم خدایا ازت می خوام کمکم کنی و همه چیز رو و همهشرایط رو برام جور کنی که بتونم ادامه تحصیل بدم و پسر و همسرم هم اذیت نشن خدیا مربی آریا قبول کرده نگهش داره ولی مسیرش دوره حالا جمعه ها عصر هم یه کلاس دارم که بلاتکلیفم کجا باید بزارم آریا جونی رو خدایا خودت آدمهای خوب رو سر راهمون قرار بده که بهمون کمک کنن خدایا مثل همیشه می خوام بهت بگم من پسرم رو دست خودت سپردم و ان آدمها همش وسیله اند خدایا بهترین وسیله ها رو سر راهم قرار بده و خودت نگهدار پشلی باش امیدوارم مامانی جونم یه روز بیام و بگم خدایا شکر که به سلامتی و بدون اینکه پشلی ذیت بشه درسم تموم شد الحمد لله خدایا منتظر معجزات قشنگت هستم. آریا جونی شیطون بلای من الان دیگه یاد گرفتی از مبلا می ری بالا وئ رو دسته مبل وای میستی و میری رو اپن کلا وروجک شدی با زبان بی زبونی می خوای همه چیزو بهمون بفهمونی دیشب کلی به زبون خودت حرف می زدی و با اشاره می گفتی میخوام برم رو اپن خیلی دوستت دارم پسرم دعا کن خدا خودش کمک منه
پيوندها



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 91
بازدید دیروز : 406
بازدید هفته : 505
بازدید ماه : 497
بازدید کل : 12052
تعداد مطالب : 216
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

Alternative content