قند عسل مامان و بابا
برای پسر گلم
درباره وبلاگ


بسم الله خوش اومدید. داستان ما از اونجا شروع شد که در چهارمین سالگرد ازدواجمون ما متوجه شدیم که خدای مهربون یه فرشته گل بهمون هدیه داد. تصمیم گرفتیم اینجا لحظه های بزرگ شدنش رو ثبت کنیم.
نويسندگان
سه شنبه 8 تير 1395برچسب:, :: 10:28 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

چون مهد خورشید اعلام کرد دو ماه تعطیلن ما اریا جون رو گلهای اطلسی بردیم فعلا راضی هستی منتها جدیدا هر روز گریه میکین من می خوام برم پیش مامان جون و اقا جون مهد نمیرم

سه شنبه 8 تير 1395برچسب:, :: 10:27 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

تولد چهار سالگی اریا جوت رو کمی زودتر در مهد خورشی د گرفتیم البته یه تولد هم با مامان جون و اقا جون

رفته بودیم . روز تولد هم که تو شوک نی نی جدید بودیم البته ارای جون رو بولینگ بردیم و حسابی با دوستش ستیا بهشون خوش گذشت

سه شنبه 8 تير 1395برچسب:, :: 10:24 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

آریای عزیرم در چهارمین سالروز تولدت متوجه شدیم یه فرشته دیگه تو راه داریم خداوند بهمون لطف کرد و قراره یه نی نی گلی بهمون بده انشاا... سالم و صالح باشه مثل شما

خدایا یه لطف ویژه به ما کن چون تو سونوی شش هفته قلب نی نی دیده نشد امیدوارم شنبه 12 تیر که میریم ببنیم نی نی جونمون رو انشاا...

چهار شنبه 12 خرداد 1395برچسب:, :: 11:58 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

بعد از سفر شمال اولین سفر سه نفره 95 هم با یزددددددددددد استارت خورد

خیلی خوش گذشت تجربیات زیادی کسب کردیم از کویر و اثار باستانی و  شهرای اطراف گرفته تا هتل سنتی و ....

الهی شکر به خاطر همه چیز

چهار شنبه 12 خرداد 1395برچسب:, :: 11:55 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

سلام.......... خدایا شکرت این چهرمین سالیه که فرشته عزیزمون زیمنی شد. فردا قراره تو مهد براش یه تولد بگیریم کیکش رو هم خودش انتخاب کرد کیک قطاری

امیدوارم سالیان سال خرداد عزیز رو جشن بگیریم و شادی کنم

امسال تصمیمات جدی و متحول کننده در زندگیمون گرفتیم امیدوارم باباجون دفاع کنند و چند سفری که مد نظرمونه رو بریم و همه برنامه ها طبق روال باشه انشاا..

 

یک شنبه 13 دی 1394برچسب:, :: 15:50 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

این جمعه باباچجون خیی درگیر کار بود این شد که من و پسری دوتایی تنها خونه بودیم درسته جمعه ها اونم تو خونه و تنهایی دلگیره اما همیشه خداروشکر میکردم که پسرمو دارم که تنهاییهامو پر میکنه و همیشه هست کنارمون و لحظاتمون رو شیررین تر از قند و عسل میکنه خدا جونم ممنون به خاطر این ارای جون ومهربون

پسری با تو خیلی بهم خوش گذشت خیلییییییییییییییی

یک شنبه 13 دی 1394برچسب:, :: 15:48 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

اریا جونم انشاا... یه مسافرت هخو.ب در پیش داریم دلام می خواد مثل بقیه سفرهامون همه چیز خوب و عالی باشه و وقتی برمیگردیم بیام از اینکه با صحت سلامت  و امنیت و راحت رفیم سفر و برگشتیم و بهمون حسابی خوش گذشت بنویسم

انشاا... همه چیز خوب پیش بره و یه سفر رویایی زیبا رو تجربه کنیم خداجونم به خاطر همه نعمت هات شکررررررررررررررررر

مطمئنم باز هم مثل همیشه نگاه مهرباتنت همراهمونه ومراقبمون در تک تمک لحظات

یک شنبه 13 دی 1394برچسب:, :: 15:45 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

پسر گلم برای اولین بار چتر باز کردیم و با هم رفتیم زیر بارون خدای مهربان شکرررررررررر به خاطر این همه رحمت و زیبایی

خدایا شکر به خاطر این فرشته عزیز و این پدر مهربون

خداروشکر به خاطر نعمت سلامتی و حیات

خداروشکر به خاطر همه ثروت ها یی بهمون عطا فرمودی الهی شکرررررررررررر

سه شنبه 24 آذر 1394برچسب:, :: 10:19 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

پسری جونم اینقدر هوا خوبه و خنکه که شبهایی که باد نیست میریم پیاده روی خیلی خوبه شمکا ه هم تو پارک کلی دوست واسه خودت پیدا میکنی اخر هفته ها هم با دوستامون قرار میزاریم میریم

 

چهار شنبه 18 آذر 1394برچسب:, :: 13:51 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

انقدر این پسر شیرین زبونه که ادم دوست داره قورتش بده دیشب تا دیروقت هم من بد خواب بودم هم پسری خابش نمیبرد اقای پدر هم که مریض بود تخت خواب بود نصف شبی میگفت مامانی ناز من و بغلم میکرد خدایا این روزای زیبا رو نصیب اونهایی که بچه ندارند هم بکن.

چهار شنبه 18 آذر 1394برچسب:, :: 13:49 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

سلام پسر نازنینم

این روزا سه تایی درگیر سرماخمردیگی هستیم با پدری تقسیم کار کردیم ی وز من نگهت داشتم یه روز بابا جون شکر خدا از فردا سه روز تعطیل رسمیه می تونیم استراحت کیم .

 

شنبه 30 آبان 1394برچسب:, :: 15:27 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

اریا جوم سلام چند هفتست که هوا عالی شده جمعه ها از صبح برای صبحانه میریم بیرون تا غروب نهار هم بیرونیم خیلی خوبهشما هم شنا میکنی و حسابی شیطونی میکنی

سه هفته قبل با ستیا جون رفتیم که شماها اینقدر شیطونی کردید که خدا می دوه هفته گذشته هم با عمو زمان اینا این هفته هم با ارش اینا و چهارخانواده ایی خیلی خوش گذشت خداروشکر اما شما بچه کوچک ها رو زیاد دوست نداری اونا و هم بازی خودت نمی دونی بیشتر دنبال بزرگتر ها و هم سن و سالهای خودتی

خدایا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت

یه زندگی خوب یه شوهر مهربون یه پسر خوب و سالم یه زندگی اروم یه کار عالییییییییییییییی الهی شکر زندگی همینه خدایا شکرررررررررت خدایا کمک کن نیمه پر لیوان رو ببینیم تو زندگیییییییییییییییییی

اریا جونم سلام

مدتی از وقتی از سفر برگشتیم تقریبا هر شب میریم پیاده روی جدیدا هفته دوروز هم ایروبیک میریم خیلی خوبه خداروشکر شما و باباجون هم تو پارک باز میکنینی بعد من شما رو نگه میدارم باباجون ورزش میکنه خلاصه یه خانواده ورزشکار شدیم

دیشب که خیلی اقا شده بودی قربونت برم پسر گل من با من یک دور زدی دور پارک بعدش کلی با وسایل ورزشی تو پارمک باری کردیم خدایا شکرت به خاطر داشتن این خانواه سه نفره شادددددددددددددد

خدارو شکر که الان همه چیز زندگیمون رو رواله

سه شنبه 28 مهر 1394برچسب:, :: 15:51 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

امسال هم خدا این توفیق رو داد که هر شب با پسرم و همسری میریم هیات اریا جونم گاهی همکاری میکنه گاهی هم به قول خودش نخ نخ میزنه

خدایا شکرت کاملا بزرگ شدنشو با سالهای قبل که مقایسه میکنم حس میکنم گذر عمر رو از بزرگ شدن و قد کشیدن پسرم حس میکنم

خدایا شکرت به خاطر این نعمت ارزنده

اگر گاهی کلافه میشم و ناشکری میکنم منو ببخش

همچنین صبر و تحملمو زیاد کن از طرفی هم پسر گلم عاقلتر و آقا تر شه انشاا...

با ارزوی روزای شاد و خوش توام با سلامتی برای همه

اریا جونم سلام پنج شنبه شب با مهدی اینا رفتیم بولینگ بعدش هم رفتیم شام و پارک شهر به شما خیلی خوش گذشت . جمعه هم همگی رفتیم پلاژ شما با بابا جون و مهدی و باباش رفتین سمت اقایون ما هم سمت خانم ها ساعت پنج و نیم که اومدیم خونه شما خوابیدین تا ده شب بعد که ما خوابدیم شما بیدار شدید شاد و شنگول بعد تو تاریکی کلی با باباجونی بازی کردی بعد دوباره خوابیدی  بمند که صبح هممون خوابا لو بودیم شما هم که تو خو.اب رفتی مهد ..........

جمعه ها و پنج شنبه ها ریتم زندگیمون بهم میریزه

حس میکنم شاغل بودنم یکی از حسناتش نظم مشخصیه که زندگیمون داره

یک شنبه 19 مهر 1394برچسب:, :: 11:47 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

اریا جونم دلم میخواست لامسال رو به سفر و خوشی بگذرونیم کلی سفر بریم که خداروشکر همه چیز باما یار بود و خدا کمک کرد و همه چیز به بهترین شکل پیش رفت

از ابتدای امسال که شروعش با مسافرت دو نفره مادر وپسر به شمال شروع شد و بعدش اردیبهشت اصفهان بعدش تیر ماه مشهد و شمال و شهریور ماه مسکو و شمال

اگر خدا بخواد این شش روز باقی مانده از مرخصی سالانمو دوست دارم یه سفر هیجان انگیز بریم تو اذر یا دیماه بیشتر نظرم رو مالزیه اما دوست دارم ترکیبی با سنگاپور باشه که هر دو کشور رو ببینیم خدایا توکل به خودت امیدوارم که همه چیز خوب و عالی پیش بره

توکل به خدا

تو ذهنم بود که اگه مامانم اینا هم بیان خوبه اما نمی دونم باز چطور شه اونا انگار نظرشون بیشتر رو دوبی هست

راستش امروز کلی حساب کتاب کردم که که اگه اریا جونم بره مدرسه تا یک بمونه من تا چهار سرکار چیکار کنم/ خدایا میشه یکم بیشتر هواست به ما بیکسا باشهگریه

واسه خودم حساب کردم که اگه یه نی نی دیگه همزمان با مدرسه رفتنت بیارم بعدش پرستار هر دو تونو نگه داره چه می دونم والا باید با این تنهایی و بی کسی کنار اومد که خداروشکر ما الان خیلی رو روال افتادیم الهی شکرررررررررررررررر

تو این فاصله دوست دارم چند تا سفر هیجان انگیزی که دوست دارم رو برم مثلا اروپا خیلی دوس دارم و سفرهای طولانیمو دوست دارم حتما انشاا... بریم که بعد نی نی دوم اومد یکم سفر رفتن سختتره

ببینیم خدای مهربون چطور شرایط رو جور میکنه و کمکمون میکنه الهی شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتت به خاطر همه محبت هات مطمئنم همونطور که کمک کردی اریا جونمو بزرگ کردمک بار کمکم میکنی به امید محبت هات یا الله خدای گلم

یک شنبه 19 مهر 1394برچسب:, :: 11:45 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

پسر گلم بعد سفر خوبمون راهی شمال شدیم بعدش رفتیم خونه مامان جون اینا و یک هفته اونجا بودیم خداروشکر عرویب هم خوش گذشت ارای جونم با پاپیون و شلوار سرمه ایی و پیراهن سفید بیسیار زیبا شده بود کلا خوب بود وقتی برگشتیم خونه دو هفته شده بود از سفرمون اما خدارو شکر همه چیز حل شده بود و تمام اون مشکلات رو پشت سر گذاشته بودیم خدای چی بگم از محبت و مهربونیت هر چی بگم کم گفتم الهی شکر به درگاهت

ممنون که همیشه حواست به خانواده کوچیک ما هست.

یک شنبه 19 مهر 1394برچسب:, :: 10:36 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

یک سفر رویایی داشتیم اول از همه خدارو شکر میکنم که این لطف رو بهمون کرد و تونستیم یه مسافرت خوب از هر نظر رو تجربه کنیم .

خلاصه ای از سفر بخوام بگم

سه شنبه شب بعد از اثاث کشی و چند روز سخت راهی تهرانم شدیم مامان جون هم هنوز خونمون بود قرار شد صبح فردا بره با پرواز خونشون. خلاصه رسیدسم تهران و با یه تاکسی راهی فرودگاه امام شدیم ساعت چهار صبح حرکت کردیم اریا جونم کلا از دوازده خواب بود خلاصه سه ساعت  و نیم بعد رسیدیم مسکو از اونجا با یه پرواز راهی سنپترزبورگ شدیم ظهر دیگه تو سنپترزبورگ بودیم روز اوا خودمون رفتیم تو خیابوناش قدم زدیم اطراف هتل دوست داشتیم بافت شهر رو ببینیم خیلی زیبا بود تو راه رفتیم یه پارک کودک زیبا اریا کلی بازی کرد و برای شب اماده تور کشتی و گشت روی رودخانه نوا شدیم که خیلی عالی بود یکمی سرد بود شما تو کشتی خوابیدی اما واقعا می تونم بگم بی نظیر بود منظرش دیدنی هاش خیلی عالی بود .

شب اومدیم هتل دیر وقت بود خوابیدیم روز دوم راهی گشت اولمون شدیم که کلیسای اسحاق مجسمه الکساندر خیابان نفسکس و کلی جای دیگه که با دیدن عکسا دقیق یاد میاد شبش رفتیم رقص باله که واقعا زیبا بود لذت بردنم شام ها هم که به کی اف سی و مک دونالد و برگرکینگ و پیتزا هات میرفتیم خیلی عالی بودند.

روز بعد هم راهی گشت شهری و دیدن مکانهای تاریخی شدیم موزه هرمیتاز هم رفتیم عالییییییییی بودشب به رقص فولک رفتیم اون هم زیبا بود اما شما حوصلت سر رفت

روز بعد هم کاخ پترهوف و باغ پترهوف که از زیباییش چی بگم واقعا زیبا بود و عصر هم رفتیم کاخ کاترین که عالییییییییییییییییی بود عالییییییی اینقدر محو.طه باغشو دوست داشتم واقعا زیبا بود این از سنپترزبورگ خودمون هم تو هر فرصتی قدمی تو خیابونای اطراف میزدیم خوش میگذشت

روز بعد راهی رفتن به مسکو شدیم تو مسکو روز اول تور کشتی داشت که ما چون تو سنپترزبورگ رفته بودیم اونو نرفیم عوضش رفتیم میدان سرخ تو ش خیلی زیبا بود هنوزم جشنواره هاش و شادی مردم و اون اهنگ ها تو گوشمه وای که چقدر میدان سرخ تو شب زیبا بود

روز بعد رفتیم گشت شهر مسکو خیابان اربات کلیسای عیسی منجی پل عشاق  میدان پیروزی و ..... شب هم از عصر خودمون رفتیم پارک ودنخواه و موزه هوا فضا تو برنامه تور رقص فولک بود که اونو نرفتیم و انگار کنسل شد تورش کسی نرفت .

روز اخر هم دوباره گشت شهری و توری که گرفتیم تور رقص پاتیناز بود و سیرک که خیلیییییییییی دوست داشتم عالی بود واقعا .

روز بعد هم تا ظهر وسیله جمع کردئیم چک اوت کردیم رفتیم فروشگاه مگا تا شب و ایکیا که م از اونجا کلی خرید کردیم ساعت ده و نیم شب هم پروازمون بود خدارو شکر همه چیزززززززز عالی بود بعد رسیدیم تهران رفتیم ازادی از فرودگاه امام و اونجا با یه دربست راهی شمال شدیم.

خودمم باورم نمیشد که اون همه گره ایی که تو این چند وقت تو زندکیمون بود از دفاع من گرفته تا اثاث کشی و بلاتکلیفی برای خونه که پول طرف رو نمیدادن و ... تا غروسی رفتنون و مسافرتمون خدایا شکرت به خاطر اینکه خیلی وقتا به موقع و در بهترین زمان به داد ادم میرسی الهی شکرررررررررررررررر

خدا جونم شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت

بالاخره سفر رویایی مون جور شد

خداجون حالا که اینقدر لطفت شامل حالمون شده و درست شده بریم میشه کاری کنی که واقعا لذت ببریم هر سه تامون از این سفر و حسابی خوش بگذره بهمون

خیلی دوست دارم اریا اینقدر خوب همکاری کنه و اینقدر عالی باشه و همه چیز خوب باشه خدایا هوا عالی باشه برخوردا عالی بتونیم نهایت استفاده رو ببریم و سلامت بریم و برگکردسم انشاا... یکم استرس اریا رو دارم اما دلم به خدا قرصه میگم خودت که خواست جور کنی حواست به این هم هست که مواظبمون باشی خدای مهربونم

دوست دارم سفرمون عالی باشه بعدش هم راحت بریم شمال و عروسسی حسابی خوش بگذره و برگردیم خونمون چقدر خوبه اخ جون

منتظر معجزات قشنگت هستم خدای مهربونم یکم بیشتر هوامونو داشته باش

یک شنبه 15 شهريور 1394برچسب:, :: 14:24 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

چون دفعه قبل یعنی سه ماه پیش هنوز خستگی اون از تنمون در نرفته بود که شرایط طوری شد که مجبور به جابه جاتیی شدیم اما با حضور مامان جون برام بهتر شد حداقل خیالم جمه صبحا همه کارا رو میکنه خدا عمر با عزت بهش بده دستش درذد نکنه واقعا

خیلی کمک کرد بهم تلافی این همه سال که تنها بودم تو جا به جایی ها اینبار برام جبران کرد چون واقعا بهش نیاز داشتم الهی شکر

الان وسیله ها رو اوردیم امیدوارم خدا کمک کنه و امروز بتونیم کامل جابه جاکنیم و با خیال راحت بریم سفرررررررررررررررررررررر

خداجونم از اینکه اینقدر حوااست به بندهکوچکت هست به خانواده نقلی و با صفام هست ممنون

نمیدونم چطور ازت تشکر کنم زبانم قاصره

وای که هر قدر از استرس این روزا بگم کم گفتم وسط اثاث کشی و سفر روسیه و عروسی دفاع هم اشتم زنگ زدیم مامان جون اومد کمکمون کرد خداروشکر خداروشکر با نمره نوزده و نیم دفاع کردم برام خیلی ارزشمد بود با وجود بچه کوچیک

خداجونم شکرت کمکم کردی این دو سال رو با تمام سختی هاش سپری کردم و الهی شکر که خوب تموم شد

صبح روز دفاع اومدم سرکار پنج شنبه 12 شهریور بعد کلی تمرین کردن رفتیم دنشگاه زودتر از موئد نوبتم شد و زنگ زدم بابا جون اومد شما هم پیش مامان جون بودی خیالم راحت بود دفاع کردم راحت خداروشکر اینقدر خدا کمکم کرد که هر قدر ازش تشکر کنم کمه اون همه استرس تبدیل شد به اعتماد به نفس نه صدام لرزید نه هول شدم با نهایت ارامش دفاععععععععععع کردم و خیلی عالی ود میشد بهم کامل هم بدن اما خوب دیگه بازم الهی شکررررررررررررر

یک شنبه 1 شهريور 1394برچسب:, :: 13:47 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

الان که در کش و قوس رفتن به روسیه هستیم پیش خودم فکر میکردم که پارسال هم همین نگرانی ها رو داشتم برای سفر رفتم و خوندم یکمی اروم شدم باز هم ممکنه هوا سرد باشه اما خدا جونم اگه صلاح مون در این هست که بریم و اگر قراره که سلامت بریم و برگردیم و همه چیز خوب باشه و به همهمون خوش بگذره انشاا... جور شه بریم اگ نه واقعا خودت به دلمون بنداز منصرف شیم الهی شکرت می دونم خودت همه چیز رو به بهترین شکل بامون جور میکنی اما هزار تا دغدغه دارم چون با بچه کوچیک میخوایم بریم خداجونم خودت کاری کن همه چیز خوب و عالی پیش بره انشاا...

یک شنبه 1 شهريور 1394برچسب:, :: 13:37 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

اومدم یکمی بنویسم شاید از این بار استرس کم شه

خدایا شکرت گله ای ندارم همه استرس ها واسه خوشی هاست اما خودت مثل همیشه حمایتمون کن و حواست باشه بهمون احتیاج دارم بیشتر کمکم کنی این روزا....

اریا جونم قربونت بره مامان این روزا دغدغه خونه و داستانهاش که معلوم نیست کی جابه جایی داریم ................

دفاع دارم انشاا... تو همین ماه هنوز خیلی از کارام اماده نیست خدا کمکم کنه بتونم با وجود بچه کوچیک از پس همه چیز عالی بربیام

عروسی داریم عروسی عمو جون نمیدونم با دفاعم تداخل داره یا نه انشاا... بشه بریم

و در نهایت یه فکر بکر که نمی دونم بشه عملیش کنیم یا نه باز توکل به خدا سپردمش به خودش

چند وقتیه بابا جون همش در مورد روسیه و ... صحبت میکنه که بریم اگه جور شه انشاا... هفته اول مهر میریم و از این استرس ها نجات پیدا میکنیم و اون موقع امیدوارم همه چیز به نحو احسن انجام شده باشه

دلم کسی رو میخواد که این روزا بهم انرژی مثبت بده اما کی......

باباجون خیلی تلاش میکنه همه چیز رو اروم کنه دیشب کلی سرگرمت کرد با هم رفتین خرید که من بتونم مطالعه کنم برای دفاع

خدایا شکرت بارها به حکمت این دوری رسیدم خودت بهتر میدونی خداجونم میگن خدایاور بیکسهاست واقعا درسته شکرتتتتتتتتتتتتتتتتت خودت بهترین انرژی مثبتی برام خداجونم و بعد از تو همسر  و پسر نازنینم .

بقیه نمی خوام بگم مهم نیستن اما اگه بخوام بهشون اهمیت بدم از زندگی و اهدافم دور میشم و دلسرد.

زندگی همین فراز و نشیب هاش قشنگه پسرم همین که تو خیلی از لحظات خدا رو  در کنارت حس میکنی در همه تنهاییهات رهات نمیکنه و همراهت هست.

امیدوارم برات یک مادر نمنه باشم پسرم هرچند ممکنه با ایدال های تو فاصله داشته باشم در اینده نمی دونم اما میخوام بهت بگم حداقل تلاشم و میکنم فکرم به روز باشه امیدوارم زنده باشم و رشد و بالندگیتو ببینم

خدایا غرور رو ازم دور کن نمی خوام مغرور شم نسبت به اطرافان اما خودت بهتر میدونی کلا ما سه تا خیلی مورد بی مهری واقع شدیم باز هم توکل به خودت .....

چند وقتیه یادم میره بیام اینجا مطالبمو بنویسم

اریا جونم خداروشکر سفر خوب داشتیم و حسابی رفرش شدیم و شما نهایت همکاری رو از هر نظر ما با کردی خداروشکر حتی یک بار هم جیش تو شلوارت نکردی خخخخخچشمک

روز دوشنبه اومدیم سرکار بعدش مرخصی ساعتی گرفتم رفتیم با پرواز ماهان مشهد البته پروازمون دو ساعتی تاخیر داشت در کل سفر خوبی هتل اپارتمان لبخند بودیم نزدیک حرم مدتی که مشهد بودیم بازار الماس شرق و وصال رفتیم بیشتر به زیارت و خرید گذشت دو شبی که بودیم هم یکبار رفتیم رستوران ابنوس یک شب هم رفتیم رستوران سنتی بابا قدرت خیلی خوب بود خیلی لذت بردیم عالی بود .

چهارشنبه هم رفتیم شهر مامان جون اینا اقاجون اومد فرودگاه دنبالمون شما هم دویدی بغلش و کلی براش صحبت کردی و شیرین زبونی کردی

قربون قد و بالات برم اینقدر خوش سر و زبون شدی ادم کیف میکنه همیشه خدارو کشر میکنم به خاطر داشتنت

چند روزی که بودیم کلی بیرون رفتیم کلی با فامیلا دید و بازدید کردیم حسابی بهمون خوش گذشت

اخیش که خیلی خوب بود دلم باز م سفر میخواد از الان دارم برنامه میریزم انشاا... مهرکه میریم عروسی عمو جون انشاا... دوست دارم زمستون بریم دوبی

دلم میخواد پایان ناممو راحت دفاع کنم و بعدش این قضیه خونه هم ختم به خیر شه که همه برنامه هامون اوکی شه انشاا...

 

دو شنبه 15 تير 1394برچسب:, :: 15:15 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

تصمیم داریم برای تعطیلات عید فطر اول بریم مشهد بعدش هم پیش اقاجون و مامان جون

چند وقتی بود دلم برای حرم پر میکشید تصمیم گرفتیم دو شبه بریم مشهد زیارت و بعدش هم بریم پیش مامان جون اینا امیدوارم سفرمون راحت باشه و سالم بریم و برگردیم و یکی از بهترین سفرهای عمرمون باشه انشاا...

دو شنبه 15 تير 1394برچسب:, :: 15:1 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

پسر گلم سلام شبهای قدر امسال تو خونه جدید که البته مال خودمون نیست هستیم

دیشب یکم دلم گرفت زیاد بازش نمی کنم سر قضیه صاحب خونه و انباری و ... داستان مزخرف

بعدش با باباجون رفتیم مسحد ابی یه وری زدیم شما هم خیلی لذت بردی بعدش هم رفتیم مسجد سبز کمرنگ به قول خودت الهی بمیرم برات که اینقدر میفهمی خیلی پسر خوبی شدی دیشب کلی اش رشته مامان پز خوردی

خدایا به حق این شبهای عزیز همه مریضا رو شفا بده همه دردمندا رو دوا بده به همه سلامتی و تندرستی بده همه رو عاقبت به خیر کن جونها رو به راه راست هدایت کن تو کار زندگی درس ازدواج و .... همراهشون باش

انشا... ما هم سلامت و عاقبت به خیر باشیم اریا جونی نیاز به عمل لوزه نداشته باشه و مشکلی هم نداشته باشه خدایا این داستان خونه نمی دونم میخواد به کجا بره اصلا حوصله فک کردن بهش رو هم ندارم فقطططططططططططط ازت میخوام کاری کنی همه چیز ختم به خیر شه و بهترینها برامون رقم بخوره

دلم ارامش و اسایش میخواد

خدایا با سختی زیاد خودمونو بالا کشیدیم انشاا... تا سال اینده پرونده پایان نامه و ... به خوبی با نمره عالی بسته شه انشاا... بتونیم به برنامه هامون تحققق ببخشیم انشا... بتونیم سفر های شاد و عالی بریم جیب پر پول داشه باشیم دل خوش انشاا...

 

شنبه 6 تير 1394برچسب:, :: 12:30 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

چند وزیه به این فکر میکنم که فرصت زندگی کوتاست تا یه حدی اگه ادم دنبال مادیات باشه طبیعی ولی بیشتر از اون میشه حرص زدن خوب وقتی میشه عالی زندگی کرد و لذت برد از زندگی چرا فقط به جنبه مادیش بچسبیم امیدوارم بتونم با این تصمیم به نتایج خوبی تو زندگی برسم انشاا...

اریای گلم زندگی خیلی پیچیدست خیلیییییییییییی

وقتی بزرگ شدی متوجه پیچیدگی هاش میشی

من جدیدا خیلی احساس تنهایی میکنم تو این دنیا نمی دونم چرا شاید الان دارم پخته میشوم تازه دارم دنیا رو درست میشنام

اریای عزیرم دیوز باباجون شمارو برد دکتر و دکتر بهش گفت که لوزه سوم داری و باید عمل شی من خیلی دلم گرفته خدا کنه نیاز به عمل نباشه اخه من چطور میتونم تحمل کنم بچم بیهوشی کامل شه خداا خودت یه راهی بزار نیاز به عمل نباشه و هیچ عوارشی برای پسرم نداشته باشه

نمی دونم چقدر قدرتو می دونم تو زندگی گاهی خیلی اذیتم می کنی ما شیرینی هات اینقدر زیاده و خداوند اونقدر مهر مادری رو قشنگ افریده که هیچ اذیتی نمیتونه بهش غلبه کنه.

ته دلم روشنه مطمئنم نیاز به عمل نیست دلم اینو میگه پس درسته انشاا...

خیلی دلم گرفته دوست دارم برم مسافرت امیدوارم عید فطر بتونیم یه مسافرت برینم دلم مشهد میخواد انا از طرفی مامان جون اینا هم بیتابتن دوست دارم هردوش رو بریم انشا... به بهترین نحو جور شه

دو شنبه 25 خرداد 1394برچسب:, :: 15:27 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

اریا جونم نمی دونم جا به جا شدن مون کار درستی بود یا نه هنوز خودم نمی دونم چیکار کردیم فقط الان یکم نگرانم که چطور خودمونو جمع و جور کنیم برای اساس کشی مجدد

امروز به خدا گله کردم البته مطمئنم که همیشه خیر در همه چیز هست و من هم منتظر یه اتفاق خوبم اما خسته ام از جا به جایی و بلاتکلیفی

خدا جونم خودت بهترین ها رو برامون بخواه و خودت کاری کن که ما یه جای ثابت و عالی بهمون بدن بدون استرس و ناراحتی بتونیم زندگیمونو کنیم انشاا...

دلم یه سفر میخواد حتی شده چند روز دوست دارم بریم مشهد و برگردیم خدایا منتظر معجزات قشنگت هستم امیدوارم همه چیز به بهترین شکل و اونطوری که به صلاحمونه برامون رقم بخوره الهی به امید خودت نه به امید خلق روزگار

سلام گل پسر سه ساله من خدایا شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت این افتخار رو دادی بهم که سومین سال تولد گلم رو ببینم خدایا شکرت که همه چیز عالیه

با کلی قول هایی که به اریا داده بودیم برای گرفتن تولد مک کویینی خلاصه برای یه کیک مک کویین سفارش دادیم برای مهد و صبح روز 21 خرداد ÷نجشنبه تو مهد برات تولد گرفتیم اینقدر من از ذوق خودت و بچه ها ذوق کردم که به خودم قول دادم هر سال این تولد مهد رو داشته باشیم

خدا می دونه که با چه سختی ونه جدید رو حاضر کردیم برای مهمونی تولد اریا جون شبش اینقدر تولد زیبایی برای اریا گرفتیم که خودت با وجود تمام خستگی ها کلی انرزی مثبت داشتم

کلی اریا جونی هدیه گرفتی و به درخواست خودت برای تولدت بات ترن خردیدم اینقدر ذوق کردی و دوست داشتی خدا رو شکر همه چیز هم عالی پیش رفت

دو شنبه 18 خرداد 1394برچسب:, :: 12:1 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

اریا جونم ما این روزا داریم کم کم جابه جا میشیم که بتونیم تولد تو تو خونه جدید بگیریم از طرفی هم تو مهد میخوام برات تولد بگیرم هماهنگ کردم برای روز پنج شنبه همون 21 که تولدته انشاا... یه تولد عالی برات بگیریم

الان هم تمان تلاشو نو به کار بستیم که بتونیم خونه جدید رو اماده تولد کنیم امیدوارم همه چیز خوب باشه برامون . از خدا میخوام راه های خوب رو برانمون باز کنه خیلی دغدغه دارم تو ذهنم از طرفی میگم یه خونه نقلی بهخریم از طرفی میترسم بریم زیر بار قرض مجدد

خدایا خودت اون چیزی که به صلاحمونه و سر راهمون قرار بده

از طرفی هزاران ارزو دارم برای کارهای نکرده ام برای سفرهای نرفته ام از طرفی سرمایه گذاری برای اینده .....

شنبه 9 خرداد 1394برچسب:, :: 14:12 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

اریا جونم اینار کلا برنامه سفر مون به خونه اقا جون و هر جای دیگه بهم خورد .

از طرفی یکم تغییر مدیریت تو محل کار خودم و باباجون و از این حرفا و استرسی و ...

از طرفی هم جرین خونه .................

فقط همه چیزو سپردم به خودا تا دوباره همه شرایط ثبات پیدا کنه و ارامش برقرار شه

پسرم با دستای کوچیک یکمی برامون دعا کن

کلا متوجه شدم نمیشه شرایط زندگی خودمو با بقیه مقایسه کنم چون ما به هر حال شرایط کار و شرایط خاص زندگیمون باعث میشه مسافرت هامون پر هزینه باشه به هر حال من فعلا خودم شوهرم و پسر نازم رو سپردم دست خدا دلم میخواد همونطور که خدای مهربون همیشه حامی ما بوده و محبتش شامل حالمون شده اینبار هم لطف کنه و معجزاتشو بهمون نشون بده 

سردرگمم حوصله ندارم شرایط رو برای کسی توضیح بدم فقط دلم میخواد بتونم با خدا بیشتر درد دل کنم چون حوصله ادما رو ندارم نمی دونم چرا ..........

دو شنبه 14 ارديبهشت 1394برچسب:, :: 13:49 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

از اونجایی که امسال تصمیم داریم سفر زیاد بریم تو ذهنم هست تعطیلی دیگه رو اگه خدا بخواد بریم شیراز اما میترسم باباجون تو کارش برای مرخصی براش بد شه به امسد خدا برای خرداد یا ترکیه یا دبی یکیشو میریم انشاا...

برای عید فطر هم شمال اگر بشه مشهد هم بریم خیلی دوست دارم توکل به خدا انشاا... جور شه بریم

کلا امسال دوست داشتم مشافرت به اصفهان که انجام شد شیراز مشهد دوبی و ترکیه بتونیم بریم انشاا... به امید خدا یزد و تبریز هم دوست دارم ببینم چقدر از برنامه هامون محقق میشه به امید خدا

انشاا... دلم میخواد برنامه ریزی برای نی نی دوممون هم بتونیم انجام بدیم به امید خدا.

دو شنبه 14 ارديبهشت 1394برچسب:, :: 13:45 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

امروز رفتم تو سایت دانشگاه بدهیمو چک کنم دیدم یه مبلعی به عنوان وام برام ریختن که از شهریم کم شده اینقدر خوشحال شدم چون کمک خوبی بود مخصوصا چون برای چیزای دیگه کلی برنامه ریزی کردم مخصوصا سفر و یه سری لوازم خونه انشاا... خدا جونم شکرررررررررررررر

یک شنبه 13 ارديبهشت 1394برچسب:, :: 15:47 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

خدایا شکرت هر قدر بخوام به خاطر نعمت هات و زیبایی هایی که تو زندگی دارم تشکر کنم بازم کمه

زندگی هر ادمی مثل پازل می مونه وقتی همه چیز کنار هم جمع میشه خودشو نشون میده خدایا ممنون که یه وقتایی چیزی ازت خواستم ندادی ولی بعدش بهترشو دادی ممنون به خاطر همه محبت ها ت ممنون به خاطر شوشو و پسر نازی که دارم

ممنون به خاطر حضور این فرشته سالم و زیبا و خوب و گللللللللل توی زندگیم

نمی دونم چطور ازت تشکر کنم خدای من شکررررررررررررررررر

یک شنبه 13 ارديبهشت 1394برچسب:, :: 15:31 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

برای روز چهارشنبه بلیط گرفتیم که بریم اصفهان شبش بابا جون زنگ زد به دوستش که از اب و هوای اصفهان با خبر شیم گفتند که اصفهان ریز گرد هست و هوا افتضاحه ما هم بلیط رو کنسل کردیم خواستیم هتل رو هم کنسل کنیم که دوست بابا جون گفت نه هوا خوبه کنسل نکنید و ... خلاصه ما هم دل رو به دریا زدیم و راهی شدیم . شبش هم با خاله ح بابا جون و عمو رو سورپرایز کردیم هدیه روز مرد براشون گرفتیم البته برای شما ههم من هدیه روز مرد لباس خریدم

روز اول که رسیدیم رفتیم تو لابی اشناهای بابا جون کلی برنامه سفر بهمون دادن ما هم خلاصه از میدون امام شروع کردیم  اول رفتیم میدون امام رستوران معروف نقش جهان که بعدها هر روز پاتوقمون شد بریونی خوردیم بعدش راهی گشت تو میدون امام شدیم شما هم رفتی تو استخر وسط میدون شنا کردی با بچه ها اب بازی کردی .

بعدش عالی قاپو شیخ لطف الله و اینایی که تو میدون بود دیدیم  رفتیم چهلستون از اونجا یه راننده تاکسی دربست گرفتیم رفتیم کلیسای وانک حمام علی قلی اقا موزه قاجاریه پرستشگاه زرتشتیان بعدش هم جلوی پل خاجو پیدا شدیم و کلی گشتیم و شما گیر داده بودیم در کل سفر که کشتی درست کنیم بندازیم تو اب ماهم کاغذ به دست مدام کشتی میساختیم.

خلاصه در هوای عالی اصفهان قدم زنان پل های رو دیدیم عکس گرفتیم و شام جایی نزدیک پل ها پیتزا و مرغ کنتاکی خوردیم و رفتیم هتل و خوابیدیم

روز دوم رفتیم باغ گلها که هرچی از زیاببییش بگم کم گفتم بعدش نهار رفتیم همون رستوران و کشک بادمجون خوردیم و بعدش راهی هشت بهشت شدیم شام هم دیزی سنگی خوردیم

روز سوم رفتیم باغ پرندگان که برای شما خیلی جذاب بود قطار سوار شدیم تو باغ گشتیم بعدش رفتیم کوه صفه تلکابین سوار شدیم خیلی جالب بود شبش هم اومدیم میدون امام دیزی سنگی خوردیم و سوار کالسکه و ماشین هایی توی میدون شدیم که شما خیلی دوست داشتی

روز اخر هم صبح رفتیم هتل عباسی رئو دیدیم و مدرسه چهارباغ رو بعد رفتیم میدون امام و فالوده شیرازی و بستنی سنتییییی خوردیم که بسیار خوشمزه بود و در اخر هم شما باز سوار اون ماشینا شدی و حسابی بهت خوش گذشت.

در کل دلم میخواد بگمممممممممممممممم خداجون شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت به خاطر سلامتی که بهمون دادی به خاطر اینکه هر تصمیم میگیریم حمایتمون میکنی اجراش کنیم امروز تو نی نی سایت یه چیزی خوندم میخوام بگم خدایا خودت دل همه رو شاد کن همه مریضا رو شفا بده چه سرمایه گرانقدری سلامتی که من خودم به شخصه ازش غافلم خدا جون شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت

اریا جونی خوشحالم پنج شنبه ها با همیم و تعطیل و راحت اما این تا چهار موندنم میتریم کلافت کنه انشاا... که همه چیز به بهترین نحو پیش بره ما هم همه اینها رو به فال نیک میگیریم انگار این کار باعث شده من تصمیمات امسال بهتر میسر شه و بتونیم حسابی سفرای خوب بریم انشاا.........

یک شنبه 6 ارديبهشت 1394برچسب:, :: 9:49 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

دیشب عمو زمان اینا اومدن خونمون خیلی خوش گذشت شما هم با نی نی شون بازی کردی

جمعه این هفته هم صبحونه مهمون عمو زمان اینا رفتیم بیرون خیلی خوش گذشت نهارش هم غذامونو بردیم خونه عمو ایمان و نوش جان کردیم خیل خوش گذشت

یک شنبه 6 ارديبهشت 1394برچسب:, :: 9:46 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

سلام نمی دونم چرا هر وقت میخوایم بریم مسافرت تا دقیقه نود هیچیمون معلوم نیست مردد

دیروز خودمونو کشتیم که هتل پیدا کنیم هتلا جای خالی نداشتن خلاصه بابا جون خواست بلیط بگیره دوستش امیدارمون کرد که براتون جا میگیرم ما هم فعلا امیدمون به همون جاست

البتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتته نا گفته نماند که بهم ثابت شده که خدا هر چیزی رو در بهترین زمان و به بهترین نحو بسیار زیبا برامون جور میکنه

شاید خدا نمی خوا ما اینقدر هرینه کنیم میخواد برامون جامون رایگان بیافته بعد قرنی که خواستی. بریم مسافرت توکل به خدای گلم

پنج شنبه 3 ارديبهشت 1394برچسب:, :: 9:42 :: نويسنده : زهرا-مصطفی

سلام خدا جونم الهی شکر به ذرگاهت چقدر این ماه قشنگ و دوست داشتنی خدارو شکررررررررررررررر

خداجونم خودت بهترین ها رو برامون بخواه

خداجون شکر این ماه در حد تصورم ون و حتی بیشتر بابا جون حقوق گرفت و انشاا... می تونیم برنامه مسافرت مونو بچینیم دلم میخواست بریم استانبول اما نی دونم بشه یا نه اگر نشد که اصفهان شیراز میریم اونجا هم کلی خوش میگذره

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 22 صفحه بعد
پيوندها



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 17
بازدید دیروز : 156
بازدید هفته : 587
بازدید ماه : 579
بازدید کل : 12134
تعداد مطالب : 216
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

Alternative content